ستاره بودن در تجارت یک امر چادر بازی کودک است
نمیدانم او چه بود، مشکل علیاحمدبابه چه بود و آن لبچربک چه بدردش میخورد. یک چیزی شبیه لبچربک و «لبسرین» دخترها برایش داد. از همه وحشتناکتر، ننگ ترک مدرسه و رفتن به دانشگاه بین ملاهایی که او را چیزی شبیه یک مرتد میدانستند، گریبانش را گرفته بود. چادر کودک از جمله اسباب بازیهایی است که در دسته اسباب بازی دخترانه و پسرانه قرار میگیرد. تا بچه ها با رفتن به داخل بتوانند این بازی فوق العاده را انجام دهند. دنیای بچه ها دنیای دوست داشتنی است، همه ما زمانی در این دنیا زندگی کرده ایم. اگر شما هم به فکر همچین کاری افتادید نحوه سیم کشی را طوری در نظر بگیرید که برای بچه خطر آفرین نباشد. خلاصه از کوه تا دِه، از گاوچرانی در کوهای پنجشیر تا فعالیت در کانونهای فرهنگی آن، برای ما سبق بود؛ سبق بیخیالی، سبق سادگی و سچهگی، سبقی که یکجا بودن را برای ما یاد داد. او از همانجا ( فرق نمیکند خاندان ترکمن باشد یا تاجیک دور دست بدخشی یا چترالی و زیریستانی یا منطقه های مثل اینها در عربستان و افریقا و هرجا که عقل کار میکند) محکوم است پس از استخوان سخت کردن به مدرسه های دیوبندی و وهابی برود و حاصلش از دنیا تروریست شدن و انتحاری شدن گردد. This post was gen erated by GSA Content Gene rator DEMO!
هر وقت هم که با هم میبینیم ناخودآگاه به دستبازی و شوخی شروع میکنیم و درست مثل سابق دو تا کودک میشویم. من و سمیع و سایر بچههای قریه هم چند وقت بعد دلتنگ امریکاییها شده بودیم. اما پس از چندی او این کاروان تصوف را رها نمود و چند وقت بعد طرف دانشگاه رفت. با وجود همهی این چالشها و دلخراشیها، او اما دانشگاه رفت. چون گاهی که خودم را جای او قرار میدادم و چالشهای زیادی را بالای شانههای او احساس میکردم، وحشتناک و زمینگیرکننده بود. چیزی که ما میدیدیم، در پهلوی حلقات ذکری که خیلی ارزشمند بودند و آدم را تا حد جنون و دیوانگی بالا میبردند، این بود که من و او هر شب در هنگام «الاهو» گفتن سه چهار سیلی از طرف شیخ غلامعلی کاکا یا مولوی صاحب بزرگ میخوردیم. من هم رفتم طرف یک دانشگاه خصوصی مصروف درس سیاست شدم. سرانجام من و او باز هم با هم یکجا بودیم و یکجا زیستیم؛ در حریمی نزدیکتر از دو برادر.
بقعه متبرکه امامزاده سید جمال الدین برادر دو امامزاده دهستان سید حسین و سید احمد خاک دهستان را عطرآگین کردهاست. دیوان عالی کشور، حکم اعدام ۴ تن به نامهای حسین اردوخانزاده، شاهین ایمانی محمودآباد، میلاد اشرفی آتباتان و منوچهر شهبندی بجَندی و نیز حکم حبس ۳ تن دیگر به زندان را تأیید کرد. جلسه دادگاه او در روز سه شنبه ۲۹ آذرماه برگزار و به «افساد فیالارض»، «توهین به رهبر»، «نشر اکاذیب»، «تبلیغ علیه نظام»، «اغوا و تحریک مردم به جنگ و کشتار به قصد برهم زدن امنیت ملی» و «همکاری با دوَل متخاصم» متهم شداین نویسنده، فعال مدنی و پژوهشگر کُرد پیش تر در دی ماه سال ۱۴۰۰ بازداشت و پس از تحمل ۲۱ ماه حبس از زندان کچوئی کرج آزاد شده بود. این فقط جنگ دو تا تئوری است که انسانهای زیادی را به جان هم میاندازد و یکی را کافر و دیگری را مؤمن نشان میدهد. ↑ «پرونده سازی با «شکنجه» برای مجیدرضا رهنورد در مشهد: حکم اعدام به اتهام کشتن دو بسیجی». در این همه رنگباختگی و از خودبیگانگی و شهریزدگی و مدنیتزدگی، او هنوز تعهد و نشانههای بومی بودن و گذشتهی اتوپیایی ما را با امانتداری در اخلاقیات و خوی و عاداتاش حفظ کرده است.
برای قشلاق، برای بچههای بومی قشلاق، برای سچگی، برای دسترخوان مشترک مسجد، برای شوخی، برای بازیگوشی و سرانجام برای بیخیال شدن غم دنیا، مانند یک اتوپیا آرزو میکنی، درست مثل روزگار بچگیهایت. مثل بازیهای «سربچه» و «لمبرچوببازی» و «اسپسواری» و عاداتی چون «مهماننوازی»، «آزادیطلبی و اشغالستیزی» و «سچگی مردمان دهاتی» به اضافهی چندتا دَو و دشنام که در جریان بازی از طرف احمدشاه و محمدرحیم بیگ نثار «ننه»ی آنها میشد. چیزهای را هم آنها وقتی پنجشیر را ترک میکردند از خود بهجای گذاشتند؛ چیزهای مثل انساندوستی، مهربانی و چند تا توپ فوتبال. تصوف آنجا در مفهومی داشت ترویج میشد که آدم را بهجای تزکیه دل مصروف تزکیه کاکل میساخت. او معمولاً با دنی از اهمیت حفظ خلوص خون سلطنتیشان از طریق رسم کهن والریایی (ازدواج درون خانوادگی) سخن میگفت؛ به همین دلیل دنی فکر میکرد که یک روز با برادرش ازدواج میکند. موزه آب از سال 1378 به همت اداره آب منطقه ای خراسان افتتاح شد و با هدف ارائه اطلاعات و مستندات فرهنگ سنتی آب و آبیاری و حفظ میراث گذشتگان شروع به کار کرده است.